دل نوشته مامان
امروز تاسوعای حسینیه بارون شدیدی میاد شیرازیم و تو و بابایی خوابید آخه 8 صبحه میخواستیم بریم شاهچراغ که نشد... این روزا شاهد هر چه بیشتر بزرگ شدن و عاقل شدنت هستم اما حسابی شیطون بلا شدی و بعضی وقتا حسابی اذیتم میکنی خونه رو خیلی خیلی بهم میریزی البته من اصلا کاریت ندارم اما مامانی خیلی خسته میشم چون تمام روز مشغول جمع کردن خونه ام.آخه تو علاوه بر وسائل خودت مال ما رو هم بهم میریزی چند روز پیش بد جور از روی اوپن افتادی من و بابا داشتیم حرف میزدیم تو هم مثل همیشه مثل یه وروجک بلا بدو بدو از روی مبل رفتی بالا که از رو اوپن نون برنجی برداری که یهو از اونور اوپن با صدای وحشتناکی افتادی تو آشپزخونه و از شدت گریه نفست رفت من و بابا هم حس...
نویسنده :
مامانی
8:42