نبض زندگی ماعلینبض زندگی ماعلی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

علی فرشته کوچک خانه ما

دل نوشته مامان

امروز تاسوعای حسینیه بارون شدیدی میاد شیرازیم و تو و بابایی خوابید آخه 8 صبحه میخواستیم بریم شاهچراغ که نشد... این روزا شاهد هر چه بیشتر بزرگ شدن و عاقل شدنت هستم اما حسابی شیطون بلا شدی و بعضی وقتا حسابی اذیتم میکنی خونه رو خیلی خیلی بهم میریزی البته من اصلا کاریت ندارم اما مامانی خیلی خسته میشم چون تمام روز مشغول جمع کردن خونه ام.آخه تو علاوه بر وسائل خودت مال ما رو هم  بهم میریزی چند روز پیش بد جور از روی اوپن افتادی من و بابا داشتیم حرف میزدیم تو هم مثل همیشه مثل یه وروجک بلا بدو بدو از روی مبل رفتی بالا که از رو اوپن نون برنجی برداری که یهو از اونور اوپن با صدای وحشتناکی افتادی تو آشپزخونه و از شدت گریه نفست رفت من و بابا هم حس...
4 آذر 1391

روزهایی که گذشت...

نازنینم از آخرین بستی که گذاشتم خیلی میگذره تو این مدت به دلایلی نشد که بیام و بنویسم البته اتفاق خاصی هم نیفتاد آخرین بست مربوط به شب قشنگ تولدت بود و فردای تولدت ماه رمضون شروع شد که از اون موقع چیزی ننوشتم روز ٦ مرداد که اولین جمعه ماه رمضون بود حوض خونه رو پر آب کردیم و تو و بابایی ظهر روز گرم تابستون در حالی که بابا روزه بود بریدید توی آب و کلی کیف کردید سایه درخت نارنجی که روی حوض میافته نذاشت تنت بسوزه و آب خنک بمونه ماه رمضون هم گذشت و عید فطر جور نشد که بریم شیراز البته من و بابا سعی کردیم که سرگرم باشی یه شب که بردیمت پارک با بابایی رفتید سرسره آبشاری که وسط سرسره بابایی تعادلشو از دست داد و دست تو و بای بابا داغون شد دست تو از...
3 آذر 1391
1